پارت 11
به ادامه رجوع کنی
گفتم نیوفتی
وجی: بزار بقیه رو بخونن
باشه برید
پارت_11
#به_نویسندگی: مماکاسه
#طعم_شیرین_زندگی
از زبان ادرین
من_مرینت ...می خواستم ساعت ۷یه قرار بزاریم.
مرینت_😱
من_مرینت شنیدی چی گفتم؟؟
مرینت بغلم کرد منم بغلش کردم.تو بغل هم بودیم که صدای الیا ما رو به خودمون آورد.
الیا_چی کار داشتین می کردین شیطونا🤗
هر دومون_هیچی.
مرینت_الیا برو مزاحم نشو😜
الیا_ای پرو بعد ماجرا رو برام تعریف میکنی ها😘
ادرین_باشه الیا من سفارش می کنم تعریف کنه.
همه زدیم زیر خنده😅
الیا رفت.و ما باهم مشغول صحبت شدیم.
مرینت_تو واقعا نامزد داری؟؟
ادرین_اااااااره خب .قبلاً خیلی دوستش داشتم.وای وقتی فهمیدم که پسر بازه .از فکر کردن بهش منصرف شدم.الانم دوستش ندارم.راستی نگفتی سر قرار میای.
مرینت_معلومه دو این قدر منو ذوق زده کردی که یادم رفت بگم میام عز.....یزمم.
ادرین_حالت خوبه.پاشو یکم قدم بزنیم.
که زنگ خورد🔊
تعادل نداشت برای همین مجبور شدم بغلش کنم وقتی که وارد کلاس شدیم.همه نگامون می کردن.داشتم از خجالت آب میشدم.بردمش ونشوندمش رو صندلیش.که دستمو گرفت و گفت
مرینت_ممنون که بغلم کردی واقعا تعادل نداشتم.ببخش منو.
من_این کمترین کاری بود که میتونستم برای عشقم انجام بدم.
یه دفعه اقا معلم اومدو رفتم سر جام نشستم .معلم درسو شروع کرد که الیا دادزدو گفت
«ینی الیا واسه چی داد زد حتما اتفاق مهمی پیش اومده بوده ..... .......»