پارت 12

⚢♱𝕄𝕖𝕙𝕣𝕤𝕒♱⚢ ⚢♱𝕄𝕖𝕙𝕣𝕤𝕒♱⚢ ⚢♱𝕄𝕖𝕙𝕣𝕤𝕒♱⚢ · 1399/10/28 14:14 · خواندن 1 دقیقه

پارت 12 در ادامه

پارت_12
#به_نویسندگی:مماکاسه
#طعم_شیرین_زندگی
از زبان مرینت
الیا_اقا مرینت حالش بده😥
حالم داشت به هم می‌خورد که نتونستم طاقت بیارمو بدون اجازه معلم رفتم بیرون.
رفتم تو دستشویی🤢🤮خون بالا آوردم .که یکدفعه روشونم گرمایی رو حس کردم.
برگشتم .ادرین بود😱
ادرین_خون آوردی بالا.چت شده تو.اگه حالت خوب نیست بیا بریم دفتر تا زنگ بزنم به مامان یا بابات.
من_ادرین لطفاً برو.اصلا حالم خوب نیست.
همون جا نشستم رو زمین.ادرین هم نشستو دستشو انداخت دور کمرمو خودشو بهم نزدیک کرد.پیشونیمو بوسید💋
ادرین_پاشو بریم بیرون منم خودمو میزنم به بی‌حالی که انگار دوتامون مریضیم.
من_نه بابا من میرم تو بمون.حداقل جزوه ها رو از تو بگیرم.
ادرین_ای شیطون بلا باشه.پس منتظرتم.
من_واسه قرار.باشه بابا هر جور شده میام.
ادرین از ‌پیشم رفت.معلوم نیست چم شده بود.دستو صورتمو شستم.رفتم دفتر مامان بابا جواب ندادن.اه
مدیر_تو بشین همینجا حالت خوب نیست. بعد از ۱:۳۰زنگ خورد.
الیا و نینو و ادرین اومدن پیشم .
الیا_حالت خوبه.
ادرین_مرینت من امروز میرسونمت خونه.
من_نه خودم میرم.مزاحمت میشم.
نینو_ادرین راس میگه باهاش برو.
ادرین_چه مزاحمتی این تنها کاریه که میتونم واسه دوستم بکنم.
با خودم گفتم دفعه قبلی گفت عشقم چرا الان گفت دوستم.
من_باشه.
دستمو گرفت و برد سمت ماشینش.
بادیگاردش در ماشینو باز کرد.
ادرین_بفرمایید.
من_باشع.
نشستم تو ماشین.دستم تو دست ادرین بود که آرامش عجیبی نسارم میکرد.اینقدر درگیر این حس بودم که نفهمیدم رسیدم.
من_خدافظ ادرین.بازم ممنون که رسوندیم .
ادرین_خدافظ.🙋🏼‍♂
رفت و من رفت خونه درو که باز کردم .........😱
«ینی مرینت چی دیده که این همه تعجب کرده...»